کد مطلب:270680 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:229

ویژگی های اهل بیت در دومین خطبه
این خطبه در كوتاه ترین جمله ها رساترین كلامی است كه به نیاز بشری كه به مرحله انسانیت و بلوغ رسیده و از مرز حیوانیت و محدودیت عبور كرده، پاسخ می دهد. و گزافه نیست اگر بگوییم تنها همین یك خطبه از علی (علیه السلام) در معرفی و شناخت حجت های بعد از خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله وسلم)، ما را از هر سخن دیگری بی نیاز می كند.

شراره سخن با حمد مستمر آن حضرت آغاز می شود. حمدی كه علامت خروج انسان از عالم حس و شهود و پیوند او به عالم غیب است. ستایشی كه انسان را از بی حاصل بودن و عقیم ماندن نعمت ها و سرمایه هایش به اتمام و بهره دهی آنها می رساند. ستایشی كه او را از هر تعلقی آزاد و رها می كند و به عبودیت و تسلیم فرا می خواند و او را از هر عصیانی و سقوطی در ورطه هلاكت نگه می دارد. چرا كه تنها او غنی است و در سایه عنایت و كفایت او، انسان فقر وجودیش را غنا می بخشد، و غیر از او همه محدودند و محتاج; واگر با او پیوند خوردی و او تو را هدایت كرد، هرگز خود را گم نمی كنی و اسیر راهزنی چون دنیا و شیطان نمی گردی، و اگر به او پشت كردی و در ظلمت فرو رفتی، هرگز پناهگاهی و تكیه گاهی نخواهی یافت، و چون به او روی آوردی و در كنف حمایت او قرار گرفتی و او تو را كفایت كرد احساس فقر و نیاز از تو رخت برمی بندد.

این ها حقایقی است كه حضرتش در این چند جمله كوتاه بیان كرده است:

«احمده استتماماً لنعمته و استسلاماً لعزّته و استعصاماً من معصیته، و استعینه فاقة الی كفایته، انّه لا یضلّ من هداه و لا یئل من عاداه و لا یفتقر من كفاه».

«او را سپاس می گویم وخواستار فزونی نعمت او هستم وبر آستان عزّتش سر تسلیم نهاده ام وخواهم كه مرا از گناه در امان نگه دارد. از او یاری می جویم كه نیازمند آنم كه نیازم برآورد. هركسی را كه او راه بنماید، گمراه نگردد وهركس را كه با او دشمنی ورزد، كس پناه ندهد، وهركس را كه تعهد وكفایت كند، بی چیز نشود».

علی (علیه السلام) بعد از بیان حقیقت حمد و پیامدهای آن، وپس از ذكر غنا وبی نیازی ربّ و محدودیّت عبد، بر این نتیجه تأكید می كند كه حمد وستایش خدا در ترازوی عقل و سنجش، وزین ترین چیز است و با ارزش ترین و زیادترین چیزی كه انسان در پی ذخیره آن است كه آدمی سرمایه وجودیش را به چه كسی ببخشد و در كدام بازار این كالا را به فروش برساند تا دچار خسران و سوختن سرمایه اش نشود.

انسان به هر كس غیر خدا روی بیاورد به دنیا، خلق، نفس و به شیطان، بازنده است و خاسر، چرا كه هر كس غیر او، در عوض آنچه از تو گرفته یا كمتر از آن را می دهد و یا آن را می بلعد; زیرا غیر از او همه فقیرند و نیازمند و محدود، وتنها او صمد است و نامحدود و می بخشد و نمی گیرد.

«فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خُزن».

«كه حمد وسپاس وستایش او از هرچه به سنجش آید، افزون است واز هرچه اندوختنی است برتر».

امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از حمد ـ كه علامت شكر انسانی است كه به حكمت و معرفت رسیده، و خود را شناخته است و در پی این شناخت چهار دیواری دنیای محدود را فرو ریخته، و به غیب رو آورده است ـ مرحله دیگری را آغاز می كند و آن شهادت و اقرار به آنچه كه یافته وآن این كه او تنها معبود است كه با ویژگی غنا و عزّت نمی توان برای او شریكی قرار داد كه با فرض شریك، او محدود می شود و با محدود شدن مفتقر و نیازمند.

«و اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شریك له».

شهادت بر الوهیت، وحدانیت و نفی شریك، شهادتی است مستمر كه تنها لق لقه زبان نیست، بلكه شهودی است بعد از همه بن بست ها، و بعد از همه تجربه ها; شهادتی برخاسته از پاكی و خلوص از هر شك و ریبی كه بر اخلاص آن پیمان بسته شده است، تا دستگیره ای برای چنگ زدن در تمامی حیات و اندوخته ای برای عوالم بعد از ممات باشد. آنجا كه از تو بازخواست می كنند و از آنچه كه در این عالم به تو داده اند می پرسند. آنجا كه اعمال تو حسرتی است كه تو را به هول می افكند و تو را دعوت به ویل می كند. در این بحران به چه چنگ می زنی و چه چیزی را عرضه می داری تا گواه صدقی بر گرایش و ایمان تو باشد، و كلید گشودن بخشش های بی منّت گردد، و موجب رضایت صاحب بخشش و دور كننده عامل حسرت یعنی شیطان باشد؟ آن چیزی جز همین شهادت و اقرار صادقانه و خالصانه نیست كه شهودِ بدون شبهه، تو را مشمول باران رحمت او می گرداند.

«واشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لاشریك له، شهادة ممتحناً اخلاصها، معتقداً مصاصها، نتمسك بها أبداً ما أبقانا، وندّخرها لأهاویل ما یلقانا، فانّها عزیمة الایمان، وفاتحة الاحسان و مرضاة الرحمن و مدحرة الشیطان».

«وشهادت می دهم كه خداوندی جز اللّه، خدای یكتا نیست. یگانه است وبی هیچ شریكی. شهادت می دهم، شهادتی كه خلوصش از بوته آزمایش نیكو برآمده باشد و اعتقاد به آن با صفای نیّت همراه بود. بدان چنگ در می زنم، همواره تا آنگاه كه ما را زنده می دارد و می اندوزیم آن را برای روزهای هولناكی كه در پیش داریم. چنین شهادتی نشان عزم جزم ما در ایمان است و سرلوحه نیكوكاری وخشنودی خداوند است و سبب دور ساختن شیطان.»

این شهادت ناگزیر شهادت دیگری را در پی دارد; چرا كه با این معرفت و شهودِ از ربّ، به حلقه واسطه ای بین تو و او، شهادت می دهی كه تو را به او نزدیك كند و از ظلمت نفس و شیطان دور گرداند، و آن شهادت بر عبودیت و رسالت خاتم النبیین است. كسی كه محمود و احمد و محمّد است، و این سه ویژگی را با عبودیت خود كسب كرده است.

«اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله».

در ادامه حضرت به محتوا و اهداف و عصر رسالت اشاره دارند.

رسول را با مجموعه ای از دینی واضح و آشكار، و رهنمودهایی گیرا و روشن و پایدار، و كتابی نوشته شده و محفوظ، و نوری فراگیر و طولانی و روشنایی برق آسا، و امر و دستوری قاطع و روشن فرستاد تا با این مجموعه وحی، شبهات را ببرد و حق و باطل و خیر و شر و خوبی و بدی را از هم جدا و تفریق نماید; و با بیّنات و روشنگری ها، حجت را بر خلق تمام نماید; و با نشانه ها و آیات، توده را از سقوط در ورطه هلاكت باز دارد; و با ارائه سرگذشت امت های گذشته و عقوبت هایی كه متوجه آنها شده، مردم را هشدار دهد تا از یكسان بودن سرنوشت خویش با آنها ترسان شوند.

پروردگار در زمانه و عصری رسولش را فرستاد كه مردم در چنان فتنه هایی گرفتار بودند كه در آن ریسمان دینِ پیوند دهنده جامعه انسانی و به وجود آورنده الفت ایمانی، گسسته بود و دین بدون یاور و دست و بازو مانده، و در پی آن پایه ها و استوانه های یقین شكست برداشته، ومی لرزید. زیر بنا و اصل و اساس آن درهم پیچیده گشته و پی آمد آن، تشتت و پراكندی رأی و نظر بود، و در این فضا راه خروج از گرفتاری ها و بن بست ها بسیار تنگ شده، برگشت به مرجع و ابتدای راه نیز به جهت تاریكی و ظلمت آن، غیر ممكن گشت.

در نتیجه، هدایت و راهیابی و راهنمایی پژمرده شد، و ضلالت و تاریكی و كوری آن سان شایع وهمه گیر كه هدایت را آوازه ای نبود و در یك كلمه: خدای رحمان وبخشاینده هستی عصیان شد، و شیطان ـ مظهر ظلمت عالم ـ یاری گشت، و ایمان ومحبت به حق، مورد بی مهری قرار گرفت، و خانه عشق فرو ریخت و نشانه هایش وارونه شد و پایه هایش سقوط كرد و راه های رسیدن به آن ویران گردید، و شیطان حاكمیت یافت و همه را به خود خواند و توده ها اجابت كردند، و او همه را با سم های ستور خود لگدمال كرد و با چنگال خود آنها را كوبید.

جامعه بدون دین، و محكومِ شیطان و گرفتار آمده در دل فتنه های او، دچار تیه و سردرگمی و حیرت و سرگردانی و جهالت و بی عقلی و فتنه و فریب شد. هرچند آن ها در بهترین خانه و جایگاه، یعنی مكه سكونت گزیده بودند، لیك بدترین همسایه برای آن بودند كه در كنار خانه خدا ودر خانه او بت ها را می پرستیدند. خواب شان در بی خوابی خلاصه می شد و سرمه چشمشان را اشك های روان تشكیل می داد. آن جا سرزمینی بود كه از علمِ عالِم بهره ای برده نمی شد، و زبان گویای او لجام خورده بود، و انسانِ سفیه و نادان بزرگ داشته می شد و در عزّت و وسعت بود.

این تصویر جامعه ای است كه در روابط خود از دین یاری نجسته، حلقه اتصال خود با دین را شكسته است كه انسان بدون دین هرچند در بهترین زمینه ها و نعمت ها باشد، چون از هماهنگ كردن آنها با ساختمان وجودیش ناتوان است، به بدترین برخوردها دچار می شود، وسرانجام در حیرت و سفاهت و غرور و فریب و فتنه فرو می رود.

این وضعیت و چگونگی، مصلحی را خواهان است تا عَلَم دین را به پا دارد; و رسولی را می خواهد تا رسالتش را به پایان رساند; و اتمام رسالت رسول به این است كه حیات و بقاء دین را تضمین نماید تا بار دیگر جامعه وحیانی، به تیه و درجا زدن و به دور خود چرخیدن دچار نشود و سیر تحول و رشد و فلاح و رویش را ادامه دهد.

اینجاست كه علی (علیه السلام) بعد از این سخنان، به معرفی حجت های بعد از رسول می پردازد و ویژگی های آنها را بیان می كند تا نشان دهد كه حیات وحی و تداوم رسالت را چه كسانی باید بر دوش بگیرند.

هُم: آنهایی كه جانشینان خاتم النبیین هستند این ویژگی ها و برجستگی ها را دارند:

1 ـ موضع سرّه: جایگاه اسرار رسول هستند. آنچه كه رسول از دیگران پوشیده دارد و جامعه آمادگی گشودن آنها را ندارد با اینكه به آنها نیازمند است، در قلب های آنها قرار می دهد.

2 ـ لجأ امره: امر رسول كه امر خدا است، در حوزه اجرا برای رهایی از تحریف و پی آمدهای نابایسته، به آنها پناه می آورد، كه با عصمت و آگاهی گسترده خود آنچنانكه شایسته است، امر حقّ را در موردش اجرا نمایند.

اگر امر مفرد امور باشد، معنای آن این است كه امور عالم در شب قدر بر اینها پناه می آورد و تكیه می دهد و نازل می شود.

3 ـ عیبة علمه: گنجینه علم رسول خاتم هستند، تا با تحول جوامع و گسترش روابط وظهور پرسش های نوخاسته ونیازهای انسانِ عصرِ بعد از رسول، پاسخگوی آن ها باشند تا مردم در جهل نمانند و در ظلمت نغلطند.

4 ـ و موئل حكمه: محل استقرار و مرجع حكم و حكومت و ولایت رسول هستند و حكم رسول در نزد آنها از هر تحریف و تعدی و تجاوزی نجات می یابد و از هر كجی و دستبردی رها می گردد.

5 ـ كهوف كتبه: هركدام از آنها چون خانه ساخته شده در دل كوه، نگهدار و نگهبان احكام [1] رسول هستند. هم حافظ احكام هستند و از اندراس و كهنه شدن آنها جلوگیری می كنند و هم از دستبرد دیگران آنها را مانع می باشند.

6 ـ جبال دینه: لنگرگاه دین رسول هستند و از تزعزع و لغزش اركان آن جلوگیری می كنند و دین را ثابت می دارند و آن را اقامه می كنند و خیمه دین را برپا می دارند و اضطراب و فرو ریختن ستون های دین و متزلزل شدن، آن را باز دارنده اند.

همه این صفاتی كه علی (علیه السلام) برای حجت های بعد از رسول می شمارد، در این خلاصه می شود، كه حیات و راست قامت ایستادن دین، و ثبات و تداوم و استمرار آن، مسئولیتی است كه بر عهده اهل بیت (علیهم السلام) گذاشته شده است.

7 ـ و بهم اقام انحناء ظهره: خداوند تنها به وسیله آنها كمر دین را، كه زیر بار بدعت ها و تأویل های باطل و تحریف ها خم شده بود، برپا داشت و راست كرد.

8 ـ و اذهب ارتعاد فرائصه: تنها به وسیله همین اهل بیت (علیهم السلام) بود كه لرزش و تزلزل اركان و ستون های دین را از بین برد.

همه این ویژگی ها در این خلاصه می شود، كه حیات و راست قامت ایستادن دین، و ثبات و تداوم و استمرار آن مسئولیتی است، بر عهده حجت های بعد از رسول، و دین بدون آنها به همان سرنوشتی دچار می شود كه قبل از بعثت رسول به آن گرفتار آمده بود ودر این خطبه به آن اشارت رفت.

بعد از ذكر امتیازهای هشت گانه و قبل از بیان ویژگی های دیگر، حضرت; جریان مقابل جانشینان رسول را بسیار كوتاه و كوبنده توصیف می كنند. آنان كه كمر به نابودی دین خدا بستند، و در برابر سنت ها و حدود و احكام قد علم كردند و به آنها پشت نمودند، و در پی یله شدن و رها گشتن و افسار گسیختگی رفتند; و بذر این بی بند وباری و رهایی از قید و بند دین را پراكندند و كِشتند و آن را با غرور و فریب و فتنه و ضلالت و گم گشتن خویش آبیاری كردند. اما راستی از این كاشت و داشت، با وجود سنت ها و قانونمندی و نظام مند بودن عالم هستی و ارتباط پیچیده و گسترده آدمی با این جهان، كه چنان حساب شده است، كه:



اگر یك ذره را برگیری از جای

خلل یابد همه عالم سراپای



چه برداشتی را می توان انتظار داشت؟ جز اینكه رهایی آنها به بن بست منتهی شود و آزادی خواهی آنها در برابر عبودیت حقّ، به اسارت، و كبر و غرور آنها به ذلّت و حقارت تبدیل شود و حیات آنها هلاكت را و تجارت آنها خسارت را نتیجه وثمر دهد:

«زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور»

«گناه می كارند وكشته خویش به آب غرور آب می دهند وهلاكت می دروند».

شگفتا! چگونه در طلب رهایی از سنت ها، به بن بست نشستند و با ایجاد شكاف ها و پر كردن آنها از مرداب های غرور در مرداب ها غرق شدند و این بود كاشت و داشت و برداشت آنها!

نمی خواستند آل محمد (علیهم السلام) را بر خود امیر گردانند و برای خود جدا از نظام مندی هستی، حیاتی را طالب بودند و فریب این را خورده بودند كه خود را با آنها یكسان می دیدند و به آنها می گفتند:

(قالوُا ما اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَما اَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْء...) [2] .

«شما جز بشری مانند ما نیستید، وخدای رحمان چیزی نفرستاده است».

چون در بشره و ظاهر مثل هم بودند، خود را به آنها قیاس می كردند و با آنها برابر می دانستند و اینجا است كه علی (علیه السلام) بر آنها نهیب می زند كه نه تنها شما بلكه هیچ فردی از امّت برگزیده، صلاحیت قیاس و برابری با آنها را ندارد. چگونه كسانی كه ریزه خوار خوان نعمت اهل بیت (علیهم السلام) هستند، با آن ها مساوی باشند؟ اهل بیت (علیهم السلام) به شهادت قرآن متمّم نعمت هستند و جریان و سریان و ریزش نعمت بر خلق، از بارش فیض آنان سرچشمه می گیرد، آن هم در شكل ابدی و مستمر و همیشگی.

پس آنان چشمه های جوشان نعمت خداوند بر خلق، و واسطه فیض ربوبی می باشند.

«لا یقاس بآل محمّد صلّی اللّه علیه وآله مِن هذه الاُمّة أحد و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً».

«در این امّت هیچ كس را با آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) مقایسه نتوان كرد. كسانی را كه مرهون نعمت های ایشان اند، با ایشان برابر نتوان داشت».

امیرالمؤمنین (علیه السلام) ویژگی های دیگر آنها را بعد از این مرحله برمی شمارند:

9 ـ هم اساس الدین: آنان پایه ها و شالوده ساختمان دین هستند، كه دین با اینها و از اینها شروع می شود، آنگاه بر عالم انسانی و پریان سایه می افكند. دین از فلسفه شروع نمی شود و از عرفان كمك نمی گیرد و با عقل پروار نمی كند، بلكه دین با رسول آغاز می شود و ولایت جامعه دینی را رسول و آنان كه اساس دین هستند، عهده دار می باشند.

10 ـ عماد الیقین: آنان استوانه و به پا دارنده یقین هستند، و بدون آنها غبار شبهات، همه را در خود فرو می برد. زیرا با درهم آمیختن حق با باطل، سره و ناسره، خوبی و بدی، و زشتی و زیبایی، یقین رخت برمی بندد.

11 ـ الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی: مركز ثقل هدایت و حیات هستند و آنها كه جلو افتادند و رفتند و گم شدند، باید برای هدایت به سوی اینها هجرت كنند; و آنها كه در راه ماندند و مردند و هلاك شدند، برای زنده شدن و حیات پیدا كردن باید به اینها ملحق شوند و واصل گردند.

آن حضرت در كلام دیگری، پس از ا ینكه مردم را به پیروی از اهل بیت پیامبر می خواند، چنین می فرماید:

«ولاتسبقوهم فتضلّوا، ولا تتأخروا عنهم فتهلكوا» [3] .

«بر آنان پیشی مگیرید كه گمراه شوید واز آنان واپس نمانید كه هلاك گردید».

با این ویژگی ها، حقِ ولایت كه در قرآن عظیم به رسول كریم اختصاص یافته بود; (الَنَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُؤْمِنیِنَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ) [4] .

به آنها مختص می شود. از آنجا كه آنها به صراحت آیه مباهله «نفس النبی» هستند همچون رسول بر مردم از خود مردم اولاتر هستند. زیرا مردم، اگرچه خود را دوست دارند و می خواهند، امّا این خواستن در شكل غریزی است، ولی اهل بیت (علیهم السلام) به مردم از خودشان آگاه تر و مهربانترند ودر نتیجه بر آنها از خودشان اولاتر وسزاوارتر هستند.

«ولهم خصائص حقّ الولایة، وفیهم الوصیّة والوراثة».

«ویژگی های امامت در آن هاست وبس، و وراثت نبوّت منحصر در ایشان است».

و این ویژگی ها است كه آنها را وصیّ و وارث رسول خاتم می گرداند، نه آنكه چون از نسل نبی و بنی هاشم هستند، باید جانشین او شوند، تا جای طعن و نیش مستشرقان و مقلّدان آنها باز شود و شیعه را متّهم به سلطنت طلبی نمایند و آن را مولود و زائیده فرهنگ ایرانی.

و شیعه هر كس را، با این جلوه ها و صفات جلودار و امام می داند، هرچند در واقع، به بركت دعا و خواهش ابراهیم (علیه السلام)، امامت در نسل رسول خاتم تبلور یافت و خداوند دعای خلیلش را در میان اینها اجابت كرد.

چه كسی را غیر از فرزندان رسول می توان سراغ گرفت كه این ویژگی ها را داشته باشد؟ با همه حاكمیتی كه منافقان وجریان نفاق بر جهان اسلام پیدا كردند، و حكومت و امامت را به مُلك و خلافت و سلطنت تبدیل نمودند، و بیشتر قلم به دستان را مزدور خود ساختند، و قلم و زبانِ وارستگانِ جویایِ حقیقت را، شكستند و بریدند، و تاریخ نویسی و تذكره نگاری را به نفع خود رقم زدند، با این همه، كسی را با این ویژگی ها، هرچند به دروغ، در تاریخ عَلَم نكرده اند و این خود علی (علیه السلام) است كه می گوید:

«لم یكن لاحد فیّ مهمز و لا لقائل فی مغمز»

«نه برای كسی جای نیش زدن در من بود و نه برای گوینده ای جای اشاره با گوشه چشم در من بود تا بتواند با كناره پلكش عیب من را نشانه رود» [5] .

بعد از این سیر و مراحل تبیین و روشنگری، از وحدانیت حق و حقانیت رسالت و اختصاص حق ولایت، اكنون زمان آن فرا رسیده كه انسان ها تسلیم حق شوند و از آن كفر و چشم پوشی ننمایند و حق را به اهلش كه اهل بیت رسول هستند، برگردانند و این حق را، به هر كس كه به ناحق به او داده اند و او را با آل محمد (علیهم السلام) مقایسه كرده، برابر دانسته اند، از آنجا به بیوت الله كه مقام ائمه است، منتقل نمایند. زیرا با این بیّنات عذری برای احدی باقی نمی ماند و حجت بر همگان تمام است وتنها حجت های بعد از رسول، آل محمد (علیهم السلام)و اهل بیت خاتم هستند.

«الآن اذ رجع الحق الی اهله و نُقل الی منتقله»

«اكنون حق به كسی بازگشته كه شایسته آن است وبه جایی باز آمده كه از آنجا رخت بربسته بود».


[1] كتاب به معناي حكم، و كتب به معناي احكام استعمال شده است، چنان كه در آيه «صحف مطهّرة فيها كتب قيّمة» به معناي احكام مي باشد.

[2] يس، 15.

[3] خطبه 97.

[4] احزاب، 6. «پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر ونزديك تر است».

[5] خطبه 37.